چراغای کلاس یه جورایی بی توانن // ولی با همین امکاناتم بچه ها میتوانن
روی نیمکتای بی جونه چوبی // میگردیم لا به لای کتابا پی به حرف خوبی
رشد میکنیم ما چه سریع // تو مدرسه بین دیوارای خاکستری
سرکوب شدن هر نوع نیاز // کل سهم ما نسل سومیاس
نقاشیای بد رنگه رو دیوارو // شعارای کلیشه ای بیمارو
ناظم عبوس ، یه جا ایستاده با یه چپق // اخما تو هم یه آدم پیر عنق
از زیر عینک همه رو زیر چشم داشت // بچه ها رو میزد بی هیچ مزد و چشم داشت
تق تق توی دستش یه خط کش بود // انگار نه انگار یه روزی خودش یه بچه بود
آرزومه قبل از اینکه بیشتر از این درختا زرد شه // عید بیاد و همه جا تو کوچه ما سبز شه
تو حیاطیم همه ، تو توهم دشمن // داد میزدم مرگ بر و همه رو کشتم
به ما یاد دادن کتاب دینی داره خیلی ارزش // واسش ذوق میکردیم حتی بیشتر از زنگ ورزش
و هر سال عید غدیر ، به علی میگفتن این جایزت // واسه همین هم کلاسیه ارمنیم خودشو مسلمان جا می زد
یه مدرسه با یه مدیره دیوونه // که سعی داشت اعتقاداتشو به ما بخورونه
گر چه سخت بود همه چیز خیلی // من ولی داشتم به کلاسمون یه میلی
بجنگ تا تن نکنی لباس رنجو // نوشته شده بود رو تخته سیاهه کلاسه پنجم
ولی اگه کسی نفهمه ، تعجب نداشت // کسی به سفیدی کچ رو تخته سیاه توجه نداشت
ولی معلم یه چیزی داشت که منو غرق میکرد // یه حسه خاص ، توی چشاش برق میزد
زنگ خورده بچه ها برپا // امروز میخوام بیدار شید شماها از خواب
بچه ها امروز میخوام ببینم درسشو کی بلده // میخوام ببینم چی درسته چی غلطه
امروز روزه آزمونه // که ذهن کی بسته ذهن کی باز بوده
شاید خوشتون بیاد شاید هم بدتون // درسه امروز درسه کلاس اولتون
کی میتونه بگه الفــ مثل... // بچه ها قطع کردت حرفشو نصفه
هر کی میدید خودشو با خِرد // جواب میداد آب آسمان آخرت
امید آرزو آبادی نه ، بچه ها الفــ همیشه مثل "آزادیست"
مدرسه تموم شد با یه توشه ای ضمنا" // حرفه معلمم همیشه گوشه ی ذهنم
کاش یا تو زندگی ما نیست میشدیم // یا جای این همه درس ، درسه آزادی رو بیست میشدیم
(متن اهنگ الف مثل ....)(بیباک)